همهچی به فنا رفته و همهچی روبهراهه. خیلی ناامیدم و عجیب امیدوارم. مثل سگ ترسیدم و پاهام مثل سیمان محکمه. بغض گلوم رو میگیره و خم به ابروم نمیاد. دلتنگم و یه قدم هم به سمتت برنمیدارم. غمگینم و لبخندهام واقعیه. ساکتم و حرف میزنم. نگرانم و خیالم راحته. از آینده فراریام و بهش پناه میبرم. تو رو خیلی دوست دارم و ازت بیشترین فاصله رو میگیرم. دلگیرم و خوشحالم. وسط خطرم و احساس امنیت میکنم. از خودم بیزارم و دست نوازش به سرم میکشم. میدونم ازم خوشت اومده و ازت بدم نمیآد و ناامیدت میکنم. از تنهایی خستهم و در رو روت میبندم. دلم بغل میخواد و با کوچکترین لمس از جا میپرم. تو دورهی عجیبیام و زندگی تا حالا هیچوقت اینقدر برام
گُنگ نبوده... Bored | یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ 18:37 سالِ بی بهار:)...
ادامه مطلبما را در سایت سالِ بی بهار:) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : salebbahar بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:08